آتریناآترینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 روز سن داره

آترینا مسافر کوچولوی بهار

بعد از مدتها ما اومدیم ....

1391/6/21 15:11
نویسنده : سوسن
735 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از مدتها تصمیم گرفتم وبلاگت رو آپ کنم مامان از من دلگیر نشو به خاطر این که این روزها خیلی

بازیگوش شدی و همه ش دلت میخواد باهات بازی کنیم خیلی هم غرغر میکنی همه ش در حال غر

زدن و گلایه کردنی در طول روز خیلی ازم انرژی میگیری مخصوصأ این که برای شیر خوردنت هم باید کلی

وقت صرف کنم چون همه ش در حال بازیگوشی و شیطنت هستی.

 

٢ شهریور برای چکاب ٥ ماهگیت پیش دکتر بردیمت خدا رو شکر همه چی خوب بود وزنت ٧٧٠٠ و قدت ٦٥

شده بود.

از ١٩ مرداد ( روز ١٩ ماه مبارک رمضان) خونه ی مامان جون شهرستان رفتیم و تا ٣ شهریور اونجا بودیم

اونقدر خوش گذشته بود که دلمون نمیاومد خونه برگردیم .

الان هم که دارم این پست رو می نویسم یه ریز داری غر میزنی اصلا اجازه نمیدی تمرکز کنم .

خیلی خوش رو و خوش اخلاق شدی اخم کردنت خیلی کم شده و همه تو رو به عنوان یه دختر صبور

و بازیگوش و خوش رو میشناسن.

در طول روز مدام در حال تلاش برای سینه خیز رفتنی ولی متأسفانه تلاشات هنوز به نتیجه نرسیده.

مامان این روزا خیلی بی حال و کم خواب شده به خاطر این که عادت خوابت عوض شده تا 1 ماه پیش

روزا زیاد شیر می خوردی دیگه کل شب رو می خوابیدی ولی الان روزا همه ش بازیگوشی در عوض

شبا شیر می خوری. اینجوری هر 2مون بد خواب شدیم. من بی حال و تو از مامان بی حال تر ....

 

در حال حاضر 5 ماه و 14 روزته به خاطر این که برای غذا خوردن خیلی تقلا میکنی و اجازه نمیدی یه

لقمه ی راحت از گلمون پایین بره تصمیم دارم فرنی رو آروم آروم برات شروع کنم چون آمادگیت برای

غذا خوردن بالاست.

دخترم در آخر فقط این رو هرگز فراموش نکن که مامان و بابا عاشقانه و خالصانه دوستت دارن و حاضرن

هرکاری برای آرامشت انجام بدن. حضورت زندگی مون رو پر از شادی کرده و ما از خداوند منان به خاطر

این هدیه بزرگ آسمانی سپاسگذاریم و برات هروز آرزوی تندرستی و سلامتی می کنیم.

 

درودل مادرانه:

کودک من ، آترینای عزیزم عشق واقعی و بی ادعا رو با وجود تو درک کردم.

هرگز فراموش نکن عاشقانه دوستت دارم تا لحظه ای که نفس میکشم تکیه گاه امنی برایت خواهم بود

به خدا میسپارمت عزیزم.

 

مامان دورت بگرده ایشالا همیشه تو زندگیت شاد باشی و خندان

 با مامان جون اینا کنار رودخونه رفتیم حسابی بهمون خوش گذشت

 بعد از حموم مثل ماه شده بودی دلم نمیاومد ازت عکس نگیرم

 مادر به فدات تو چه فکری هستی عزیزم. عکست خیلی رمانتیک شد

 این پست رو ٦/١٥ نوشتم فرصت نشد تکمیل کنم تو وبلاگ بذارم بهمین خاطر امروز گذاشتم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

الهام مامان آوینا
21 شهریور 91 18:49
فرنی را به نظر من شروع کنید دارید دیر شروع میکنیدا؟! ما هر دفعه میایم سر میزنیم ولی خبری نبود؟ دقیقاٌ دختر ما هم همین کارا را میکنه....
محمد
23 شهریور 91 8:04
خیلی خیلی خوش اومدید .
مامان سها
25 شهریور 91 8:21
عزیز دلم تو اون عکسه که اثه هاش معلومه دلم می خواد بخورمش نازنازی رو از نظر سیر رشد شبیه سهاست دوسش دارم