سلام پاییزی
سلام یه سلام پاییزی به دوستان خوب و همراهان همیشگی م.
یه سلام پاییزی بعد از تأخیر نسبتأ طولانی.
بعد از این همه مدت فرصتی دست داده تا بیام و از خاطرات فرشته ی زندگیمون بنویسم اما نمیدونم از کجا
شروع کنم و از چی بگم.
در این یک ماه غیبت مسافرت بودیم به هر دوتا مامان جون و بعلاوه خاله هاو عمو و عمه سر زدیم خیلی
بهمون خوش گذشت به خصوص به شما که حسابی تحویلت میگرفتن و باهات بازی میکردن
آبان ماه مطب بریمت و گوش هات رو سوراخ کردیم و همون روز هم برات گوشواره و یه جفت النگو
خریدیم ایشالا به سلامتی و شادی بپوشی عزیزم.
متأسفانه بدلیل اینکه یکی از گوش هات رو دکتر بد سوراخ کرده بود مجبور شدیم بذاریم پر شه هفته
دیگه دوباره مطب بردیمت و گوش ت رو سوراخ کردیم. بار دوم به محض اینکه ذکتر رو دیدی اینقدر گریه و
زاری کردی که من تا حالا اینجور ندیده بودمت . دکتر رو شناخته بودی و خاطراتش برات تداعی شده بود
به همین خاطر ترسیده بود از این اتفاق خیلی ناراحت شدم . اگه اینقدر دیر گوش هات رو سوراخ کردم
به خاطر نگرانی های خودم بود چون دلم نمیاومد اذیت بشی که بالاخره به خوبی هم این کار انجام نشد
و به بار دوم کشید.
از تغییرات و رشدت بگم:
کلماتی که میگی مامان و بابا ، بیا و بای بای هستش موقع غذا خوردن هم نام نام میکنی که من
عاشقشم خیلی بامزه ست.
از لحاظ حرکتی چهار دست و پا میری خودت رو به وسایل میگیری و بلند میشی و راه میری.
کلأ دختر آرومی هستی من و بابا خیلی ازت راضی هستیم از تولدت تا الان که تو ٩ ماه هستی روزهای
خوب و پر از شادی رو با هم گذروندیم تو هیچ موردی اذیتمون نکردی و بد قلقی درنیاوردی.
اصلا متوجه نشدیم این ٩ ماه چطوری سپری شد از بس دختر آروم و شیرینی بودی. من وبابا هیچ
خاطرات شیرین نوزادی و کودکی ات رو فراموش نمیکنیم و همیشه عاشقت هستیم و خواهیم بود.
دختر خوش اشتهایی هستی سر غذا خوردن و خوابت هیچ مشکلی باهات ندارم چون خودت عاشق
خوردن و خوابیدن و بازی کردنی. میوه و سوپ و ماست رو خیلی خیلی دوست داری و از استقبال
گذشته برای اینها گریه هم میکنی.
هر جا میرم مثل یه جوجه دنبالم میای تو اتاق ، آشپزخونه و مهمونی خلاصه هر جا باشم تو هم توی
همون مکان میای و شروع به بازی میکنی و خودت رو مشغول میکنی از این لحاظ کاملا راحتم که بخوام
دنبالت بدوم و یا اینکه نگرانت باشم به خودت آسیب برسونی.
خطر رو تا حدودی میشناسی هر چیزی به طرف دهنت نمیبری بیشتر خوراکی هایی رو که بشناسی
به طرف دهنت میبری. خطر ارتفاع رو میدونی بهمین خاطر جایی که ارتفاع داره خیلی با احتیاط رفتار
میکنی.
حدود ١ ماهه که شبا خیلی تو خواب بیدار میشی و گریه میکنی ولی هنوز خبری از دندون نیست
گاهی اینقدر بیدار میشی که دیگه کلافه میشم و آرزو میکنم نیم ساعت با آرامش بخوابم در عوض روزها
بی خوابی های شبانه ت رو جبران میکنی و حسابی میخوابی.
یه بار دستت به میله های جلوی بخاری خورد به محض اینکه داغیش رو احساس کردی جیغت به هوا
رفت خدا رو شکر چیزیت نشد از اون روز تا حالا بخاری رو که میبینی راهت رو کج میکنی و میری دیگه
اصلا سمتش نمیای.
تا یادم نرفته ٧ آبان ماه روز تولد بابایی بود دقیقأ سال گذشته همین روز بود که جنسیتت تعیین شد.
یه جشن چهار نفره به همراه دایی ایمان گرفتیم و به بابا کادو دادیم خیلی بهمون خوش گذشت.
در آخر چند تا عکس از دخملی مهربونمون میذارم:
آترینا جونم در کنار رودخانه
مامان فدای خنده های قشنگت
آترینا جوجویی و دوست فابریکش رهام شیطون بلا ( رهام ١٩ روز کوچیکتره)
قربون ژست گرفتن و چهره ی معصومت نفس مامان ( آترینا دوربین مامان خانمی رو میشناسه)