آتریناآترینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 روز سن داره

آترینا مسافر کوچولوی بهار

100 روز از پا گذاشتن آترینا به این دنیا میگذره .......

1391/4/12 3:39
نویسنده : سوسن
1,145 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه ی دوستای خوب و با محبت مجازی م.

ببخشید از اینکه برای پست جدید گذاشتن دیر کردم آخه آترینا جوجو انرژی برای مامان نمیذاره که بیام

وبلاگش رو به روز کنم.

با آترینا روزهای هم سخت و هم شیرینی رو سپری میکنیم.

آترینا جونم 3 ماهگی رو پشت سر گذاشته و حالا 10 روزه که قدم به 4 ماهگی گذاشته و خدا رو شکر

دیگه خبری از کولیک نیست این دوره ی کولیکی هم پشت سر گذاشته شد و ما هنوز اول راهیم .......

 

چند روزیه که آترینا دخملی ما تو خوردن شیر بد قلق شده بعد از کلی تحقیق و تفحص . نگران از اینکه 

نکنه خدای نکرده مشکلی پیدا کرده بالاخره کشف کردیم که بله ...........

دخملی ما بازیگوش شده و همه ش دلش میخواد باهاش بازی کنیم طوری نگامون میکنه و دست و پا

میزنه و صدامون میکنه که آدم فکر میکنه داره التماس میکنه.

 

بابایی خسته و مامانی هم خسته تر و بی رمق تر از بابایی .....

بابایی میگه سوسن نوبت توئه باهاش بازی کنی و براش کتاب بخونی منم میگم بابایی نوبت توئه.

 

برای پایان دادن به مشاجره قرار گذاشتیم من صبح ها با شما بازی کنم و براتون کتاب بخونم بابایی هم

عصرها.

اما بابایی خیلی ناقلاست وقتی نوبتشه کتاب بخونه سریع سر و ته ش رو هم میاره و کتاب رو میبنده

و میگه من احساس میکنم دخترم صداش خیلی قشنگه میخوام رو صداش کار کنم بعدش هم میزنه

زیر آواز . شما هم که حوصله تون سر میره و شروع به نق زدن میکنید بابایی با صدای بلند ...........

سوسسسسسسسسسسسسسن بیا این بچه گرسنشه.

 

از آترینا دختر گلم بگم:

 

وقتی روی شکم میذاریمش غلت میخوره و روی کمر برمیگرده. ( هر وقت روی شکم میذاشتمش

خیلی ناراحت میشد و همه ش نق میزد حالا پیش خودش میگه آخ جون یاد گرفتم خودمو چه جوری

خلاص کنم)

 

با صدای بلند میخنده و قهقهه میزنه البته در مواردی که خیلی هیجانی بشه( اولین بار که قههه زد

شب سالگرد ازدواجون یعنی 26 خرداد بود و این بهترین هدیه ای بود که اترینا به مامان و باباش داد)

 

و همچنین جغجغه هاش رو هم میگیره.

 

این هم چند تا عکس از فرشته ی کوچولوی پرانرژی مامان و بابا:

 

عکسی که آترینا حونم تو اتاق دست نخورده و بلااستفاده ش انداخته.

 

اینجا آترینا جونم ادای عروسک رو دراورده و بهش خندیده

 

عکس 6 روزگی آترینا خونه ی مامان جون...

اینجا عمو میگفت دخترت اندازه ی کنترل تلویزیون ماست

دخملم بهش برخورده به عمو اخم کرده

فدات بشم مامانی هیچ کدوم از لباسای سیسمونیت اندازه ت نشد مجبور شدیم لباسای خیلی

کوچولو برات تهیه کنیم بازم شما توشون گم میشدی.

دلم برای اون روزا تنگ شده

به یاد خاطراتمون .....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

نازی
15 تیر 91 17:36
سلام سوسن جون.تازه با وبلاگت آشنا شدم.ماشاالله دخترت خیلی خوشگل و دوست داشتنیه.خدا حفظش کنه.دخملیه منم شهریور میاد.سوسن جون میشه عکس اتاق دخملیو بذاری؟
محمد
18 تیر 91 10:02
100 روزگیت مبارک شادباشیدوسلامت
سمانه
26 تیر 91 1:27
ای جانم جدا چقدر کوچولو بوده. خدا رو شکر الان خیلی ناز و تپلی شده. بخورمش این شیطون خاله رو.
مامان سها
28 تیر 91 0:40
عزیز دلم خیلی ماه شده ها ... ماشالا ... عکس بی لباس گذاشتی میام می خورمش ها ... دوستت دارم آترینا با این شیرین بازیهات عزیزم ...
مامان نوژا
28 تیر 91 9:53
ایشالا 100سالگیت
محمد
31 تیر 91 11:34
آمد رمضان هست دعا را اثری دارد دل من شور و نوای دگری ما بنده عاصی و گنهكار توییم ای داور بخشنده بما كن نظری
الهام مامان آوینا
31 تیر 91 13:38
سلام. اگر بدونید از کی دنبال یه دختره دقیقا هم سن دخترم که؟ دختر من هم روز 2 فروردین 91 ساعت 11 و 30 دقیقه بدنیا اومده. من شما را لینک می کنم تا دخترامون دوستای خوبی بشن برای هم و مامامانا هم همینطور ...


سلام عزیزم خوشحال میشیم با شماو دختر گلتون آشنا بشیم
آدرس وبلاگ رو برام بنویسید حتما سر میزنم.
الهام مامان آوینا
5 مرداد 91 15:35
http://avinadokhtaregolema.niniweblog.com/
نیکا مامان پارمیدا
6 مرداد 91 2:30
سلام سوسن عزیزم هزار ماشا.... آترینا جونم خیلی نازه