ماجراهای مسافرت ما به شمال
بالاخره بعد از سپری کردن روزهای سخت و شیرین بارداری و بچه داری به یه مسافرت 12 روزه رفتیم و دلی
از عزا دراوردیم.
از 19 تا 24 به مدت 6 روز به همراه خاله سیما به شهرهای شمالی سفر کردیم حسابی بهمون خوش گذشت و کلی روحیه
گرفتیم.
قبل از مسافرت نگران بودیم که آترینا اذیت بشه و بدقلقی کنه و در نتیجه بهمون خوش نگذره اما برخلاف
تصورمون خیلی به دخترمون خوش گذشت و در طول سفر اصلا اذیت نکرد.
بعد از برگشت از شمال 3 روز خونه ی خاله سیما و 3 روز رو هم خونه ی عمو مسعود در تهران گذروندیم
و از اونجایی که عمه لیلا هم اونجا بود از فرصت استفاده کردیم به مدت 3 روز پشت سر هم بازار رفتیم تا
تونستیم برای خودمون و شما خرید کنیم .
بعد از زایمان به علت 10 کیلو اضافه وزن تمامی لباسهام تنگ شده بود و عملا بنده هیچی برای پوشیدن
نداشتم از لباسای خونگی گرفته تا لباسای مهمونی و جشن و بیرونی .... همه برام غیرقابل استفاده
شدن و چه خیال باطلی داشتم که بعد از زایمان میتونم دوباره اونها رو بپوشم.
موندم اگه یه مقدار قدم کوتاهتر بود هیکلم به چی شبیه میشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مصیبت اضافه وزن (مامان ٧٥کیلویی) یه طرف اشتهای غیرقابل کنترلم هم یه طرف ..........
خلاصه کلی خرج شوشو رو بالا بردم چون به مبارکی هیکل جدیدم باید کلی لباس میخریدم.
و اما از فرشته ی زندگیمون آترینای عزیزم بگم:
آترینا هروز باهوش تر و شیرین تر و صد البته بازیگوش تر از قبل میشه. وقتی آترینا رو قبل و بعد مسافرت
مقایسه میکنیم میبینیم چقدر تغییر کرده و مامان دورش بگردن چقدر بزرگتر شده .
اصلا باورم نمیشه که آترینا فقط 4 ماهه که با ماست من حس میکنم که هیچ زمانی نبوده که آترینا
نبوده باشه انگار همیشه وجود داشته و با ما بوده.
با هر حرکتش ما رو غرق در شادی میکنه بزرگترین بهانه ی ما برای شاد بودن خنده های شیرینشه.
آترینای عزیزم به وسعت تمام معصومیتت دوستت داریم.
از وقتی از سفر برگشتیم آترینا خیلیییییییییییی شیطون شده همه ش در حال جیغ کشیدن و بازی کردن
با دستاشه. موقع شیرخوردن هم خیلی بازیگوشی میکنه.اینم از عواقب سفر.......
هزار ماشالا خیلی هم خوش خنده شده حتی صداش میکنم آترینا ..... قهقهه میزنه........ مامان جون
فقط صدات زدم جوک تعریف نکردم که عزیز دلم..... الهی مامان فدای خنده هات بشه اینجوری میخندی
مامان و بابا دیوونه میشن قورتت میدن هاااااااااا
به علت ریزش خیلی زیاد موهات مجبور شدیم خونه ی خاله سیما کچلت کنیم خیلی بامزه شده بودی .
ناراحت نباش عزیزم کچل بودن هم بهت میاد ایشالا زود زود موهات رشد کنه و بلند بشه.
با اجازه دخملکم کنار دریا که بردیمت آفتاب سوخته شدی بازم ازمون ناراحت نشو عزیزم این روزا برنزه
بودن مده.
نگران نباش عزیزم این دیگه آخریش بود هیچ بلای دیگه ای سرت نیاوردیم.
٢ مرداد آترینا جونم واکسن ٤ ماهگیش رو زد دخملکم حتی به خودش زحمت گریه کردن رو هم نداد
قربون دخمل مهربونم، میدونه که مامان طاقت گریه هاشو نداره.
برای واکسن ٢ ماهگی و ٤ ماهگی خدا رو شکر هیچ عکس العملی که نشونه ی درد یا ناراحتی باشه
رو نداشت. حالا این برام سوال شده که بدنش نسبت به واکسن عکس العملی نداشته یا دخترک ما
خیلی صبوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدا رو شکر قد و وزن و دور سرت هم خوب بوده وزنت هم 7 کیلو شده بود که بهداشت با توجه به وزن
تولدت خیلی راضی بود آخه دختر نازم 2400 به دنیا اومد.
اینم چند تا عکس از دخملک شیطون بلای ما:
پریسای عزیزم (١ ساله) دختر خاله سیما جون و آترینای عزیزم شمال.
آترینا جونم در جنگلهای زیبا و سرسبز بابل در یک هوای بارانی.
آترینا زیر بارون بغل بابایی شهر بابل
آترینا جونم بغل بابایی ویلای محمود آباد
و این هم آترینا کچل و آفتاب سوخته ی ما بعد از مسافرت
این هم عکس عروسکم بعد از واکسن ٤ ماهگیش