آتریناآترینا، تا این لحظه: 12 سال و 30 روز سن داره

آترینا مسافر کوچولوی بهار

بدترین شب زندگی 16 ماهه آترینا

1392/4/23 1:21
نویسنده : سوسن
967 بازدید
اشتراک گذاری

با اینکه دلم نمی خواد درمورد اتفاقات بد حرف بزنم ولی این واقعیته که آترینا دیشب بدترین شب زندگی 16

ماهگیش رو پشت سر گذاشت.

پریشب به خاطر اینکه آترینا 2 روز بود تب داشت بیمارستان بردیمش پزشک بعد از معاینه گفت باید آزمایش

ادرار بده خلاصه با کلی کلنجار رفتن با آترینا اون شب نتونستیم تست ادرار رو بگیریم نیمه های شب دوباره

تب آترینا بالا رفت با همسری پاشویه ش کردیم و بهش شیاف زدیم که خدا رو شکر تبش پایین اومد و

خوابید فردا موقع افطار دوباره تب کرد دوبارهبه بیمارستان مراجعه کردیم پزشک این بار گفت در کنار آزمایش

ادرار آزمایش خون هم بده.

اسم آزمایش خون که اومد خیلی ترسیدم ازشون خواستم اینکارو نکنن ولی پزشک باید آزمایش خون انجام

بشه تا مطمئن بشیم مشکلی وجود نداره.

به همسری گفتم تحملش رو ندارم من میرم بیرون . آترینا رو بهش سپردم و رفتم تو سالن نشستم آروم

قرار نداشتم از یه طرف دلم میخواست پیشش باشم از طرفی تحملشرو نداشتم برام خیلی سخت بود

بعد از چند دقیقه منتظر موندن رفتم که پیشش باشم .

آنژیوکت رو دست آترینا کرده بودن اما دریغ از اینکه یه قطره خون ازش گرفته باشن کنار تخت آترینا رفتم و

سرش رو تو آغوشم گرفتم از بس گریه کرده بود دورتا دور چشماش قرمز شده بود خیلی دلم گرفت

سعی میکردم آرومش کنم اما پرستار ولکنش نبود آنژیوکت رو تو مچ اون یکی دستش بعد ساعد راست

بعد چپ و همچنین مچ هر دو پاهایش فروکردن.

در یه چشم به همزدن دخترم چگر گوشه م رو جلوی چشمهام تیکه پاره کردن آترینا اونقدر گریه میکرد

که از حال میرفت من هم درکنار تختش فقط اشک میریختم و صورتش رو بوسه بارون میکردم اونقدر دلم

آشوب شده بود که خون گریه میکردم حتی نمی تونستم یه کلمه حرف بزنم یا صداش کنم.

اما همسری صداش میکرد و بهش آرامش میداد.

بعد از اینکه خون گرفته شد و همسری نمونه ها رو به آزمایشگاه برد تازه بغضم ترکید و آترینا رو در

آغوشم گرفتم و زار و زار گریه کردم ...

نذر و نیاز کردم که دخترم سالم باشه چون هنوز تو تب میسوخت خوشبختانه خدا رو صد هزار مرتبه شکر

جواب آزمایشش خوب بود .

فقط مونده جواب آزمایش ادرارش که ان شالله اونهم جوابش خوب باشه.

دیشب با شیاف و پاشویه تبش رو پایین اوردیم. امروز دیگه تب نداشت .

فقط همینو بگم دیشب دلم خون شد و همون لحظه دعا کردم خدا نصیب هیچ مادری نکنه که صحنه

شکنجه شدن جگر گوشه ش رو ببینه.

این عکس دیشبه که از بیمارستان برگشتیم ما قربون صدقه ش میرفتیم اونم برامون ناز میکرد

قربون خنده های شیرینت ...

مادر فدات بشه همیشه برامون بخند ما رو به خنده های شیرینت عادت دادی طاقت گریه ها و اشکات

رو نداریم عزیزم

به قول بابا خانه خالی ز خنده ات مباد

 

پسندها (1)

نظرات (10)

سمان مامان آرشیدا
23 تیر 92 2:49
آخی بمیرم واسه دلت از خوندنش دلم ریش شد. ولی منم این تجربه بد رو داشتم. خیلی عذاب کشیدم . آرشیدا 4 ماهه بود و برای خون گرفتن ازش دوتا ساعداش و یه مچش رو سوراخ کردن. هنوز چهره گریان و نگاه و ملتمسش از ذهنم نمیره. خیلی سختهههههههههههههههههههههه خدا نصیب هیچ مادری نکنه. ایشاللا که هیچیش نیست گل دخملمون.
عمه ليلا
27 تیر 92 3:05
الهي من بميرم اشكتو نبينم.دردت به جون من.عاشقتتتتتتتتتتتتم
ریتا
28 تیر 92 19:22
ای جان... ان شاء ا... همیشه سالم باشه...
عمه ليلا
28 تیر 92 21:24
الهي من فداي اين دختر ناز بشم.دردو بلات به جونم نبينم اشكاتو
ترنج
29 تیر 92 12:13
ما هم يك بار مجبور شديم از رادمهر تست بگيريم اونم تب شديدي داشت ازمايش ادرار و خون داد اونم گريه ميكرد اما خداروشكر پرستاره كارش خيلي خوب بود و سرع ازش خون گرفت
مامان سها
4 مرداد 92 12:18
عزیزم خیلی ناراحت شدم براش الهی بمیرم ... خدا رو شکر به خیر گذشته باز راستی منم که خودم یه پرستارم تو هفت ماهگی سها که مریض شده بود با همکارم بحث کردم و او انتظار داشت که وقتی دست و پای بچه ام سوراخ سوراخ شده بود خونسرد باشم و چیزی نگم من بهش گفتم اول یه مادرم بعد پرستار ... خدا رو شکر من تو بخش اطفال نیستم طاقتشم ندارم
مامی آوید
5 مرداد 92 23:58
الهیییییییی...چی کشیدی سوسن جون...اشکام اومد پایین...بلاش دوره انشاءا... حتما تا الان خوب خوب شده دیگه...خدا نصیب هیچ مادری نکنه...خیلی سخته خیلیییییییی
الهام مامان آوینا
14 مرداد 92 11:13
سلام سوسن جون. درکت می کنم خیلی لحظات سختیه.. اوینا هم دوبار این مورد را تجربه کرده که مجبور شدیم هم ازمایش خون بده و هم ادرار... یه بارش بخاطر دوندون بود تبه و بار دیگش که 4 الی 5 روز طول کشید تب ویروسی بود... الهی هیچ مادری ان حس را تجربه نکنه
❤مامان رامیلا کوچولو❤
19 مرداد 92 23:51
´´´´´´´´´´´´´´¶´¶¶´¶¶ ´´´´´´´´´¶¶¶¶´´´´´´¶¶¶¶¶¶ ´´´´´´´¶¶´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶ ´´´´´¶¶´´´´´´´´...´´´´´´´´´´¶¶ ´´´¶¶´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶ ´´¶¶´´´????? ???? ? ´´¶´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´¶´¶ ´¶´´´´´´´´´´´´´´´´¶´´´´´´´´´´´´´¶ ´¶´´´´´´´´ ´´¶. اپم اپم اپم ´¶´´´´´´´´´´´´¶¶´¶´´´´´´´´´´´¶´´´¶ ´¶´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶´´´´´´´¶¶¶¶´´´´¶ ´¶´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶´´´´´´¶¶´´¶´´´´¶ ´´¶´´´´´´´´¶¶¶¶¶´¶´´´´´¶¶¶¶¶¶´´´¶ ´´¶¶´´´´´´´¶´´´´´¶´´´´¶¶¶¶¶¶´´´¶¶ ´´´¶¶´´´´´´¶´´´´¶´´´´¶¶¶¶´´´´´¶ ´´´´¶´´´´´´¶´´´¶´´´´´¶´´´´´´´¶ ´´´´¶´´´´´´¶¶¶¶´´´´´´´´´¶´´¶¶ ´´´´¶¶´´´´´´´´´´´´´´´¶¶¶´´¶ ´´´´´¶¶¶´´´´´´´¶¶¶¶¶´´´´´´¶ ´´´´´´´´¶¶¶´´´´´¶¶´´´´´´´¶¶ ´´´´´´´´´´´´¶¶´´´´´¶¶¶¶¶¶´ ´´´´´´´´´´¶¶´´´´´´¶¶´¶ ´´´´´´´¶¶¶¶´´´´´´´´¶´¶¶ ´´´´´´´´´¶´´¶¶´´´´´¶´´´¶ ´´´´¶¶¶¶¶¶´¶´´???´´¶´´¶´ ´´¶¶´´´¶¶¶¶´¶´´´´´´¶´´´¶¶¶¶¶¶¶ ´´¶¶´´´´´´¶¶¶¶´´´´´¶´¶¶´´´´´¶¶ ´´¶´´´?????? ´´¶¶¶¶¶¶¶¶ ´´´¶¶´´´´´´´´´¶´´´¶´´´´´´´´´´¶ ´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
مامان نوژا
21 مرداد 92 10:37
آخی عزیزممن خیلی ناراحت شدم واسه شما و آترینا کوچولو امیدوارم همیشه سالم باشید