فقط 9روز ........... تا تولد
مثل همیشه مامان تو خوونه تنهاست و از بیکاری مگس میپرونه و بادمجون واکس میزنه. و بابا هم طبق
معمول تا دیر وقت سرکاره و بعدش هم خسته و کوفته از سر و کله زدن با ارباب رجوع های بانک به خوونه میاد و
به قول خودش فقط میخواد یه مقدار تنها باشه تا تو سکوت دوباره خودش رو بازیابی کنه. ولی مامانی بابا رو
درک میکنه چون 4 سال باهاش همکار بوده و دغدغه ها و مشکلات کاریش رو به خوبی میشناسه. به
همین خاطر تحمل میکنم و بهش سخت نمی گبرم. البته بابایی خیلی از من صبورتره من تو اون 4 سال
خیلی بدتر بودم و اگه بابایی با 1 ساعت تنها بودن میتونه خودش رو بازیابی کنه مامانی با 4 ساعت
خوابیدن هم به زور میتونست انرژی از دست رفته ش رو به دست بیاره.
روی بابا با این شغل پر دغدغه ش که دیگه نمیشه حساب کرد حداقل تو از سفر بیا و مامان رو با
دردسرای شیرینت ( مامان از بیکاری سرش خیلی واسه این دردسرا درد میکنه) و شیرین کاریات مشغول کن.
بعضی وقتا از اینکه کارم رو کنار گداشتم و تصمیم گرفتم تو خوونه بمونم پشیمون میشم بعضی وقتا دلم
برای کار کردن بیرون از خونه تنگ میشه. ولی از اینکه این کارو به خاطر فرشته کوچولوم کردم ناراحت
نیستم فقط یه مقدار تنهایی و بیکاریه که مامان رو اذیت میکنه که فکر کنم با اومدن پرنسسم همه چی
حل میشه.
فعلأ فقط میخوام در سال جدید در کنار تو و بابایی یه زندگی جدیدی رو از سر بگیرمو از در کنار بودن با شما
لذت ببرم چون هر 2تون برام یه دنیا ارزشمندید و عزیز.