8روز ........... تا تولد
اول از هر چیز 4شنبه سوری رو به دختر گلم تبریک میگم. به خاطر این که خدای نکرده اتفاق بدی برای هر2مون
نیافته و این که میدونم با صدای ترقه و انفجار اذیت میشی تصمیم گرفتیم امسال خونه نشین
بشیم ایشالا سال دیگه 3 تایی با هم بیرون میریم و تلافی امسال رو هم درمیاریم.
دیشب شوشو که از سر کار اومد برخلاف روزای قبل خیلی سرحال بود و کلی ما رو تحویل گرفت برای شام هم
به رستوران دعوتمون کرد خوب بود خوش گدشت بالاخره بعد از مدتها یه تفریح کوچولو داشتیم امروز هم
زودتر از همیشه از سرکار اومد و فرصت این رو پیدا کردیم که زمان بیشتری رو با هم باشیم.
امشب هم به مبارکی 4 شنبه سوری و خونه نشین بودنمون با هم کباب بره درست کردیم و کلیاتی بهمون
خوش گذشت.
عزیزم مامان خیلی دلتنگته و برای اومدنت لحظه شماری میکنه همش با خودش میگه یعنی دیگه راستی
راستی هفته ی دیگه دخملم تو آغوشمه. تا نیای و مامانی لمست نکنه باورش نمیشه.
الان که دارم این پستو مینویسم تو داری سکسکه میکنی و این طور که معلومه سکسکه ت خیال بند اومدن
نداره. من فدای سکسکه هات بشم قند عسل من.