آتریناآترینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

آترینا مسافر کوچولوی بهار

3 _____ 2 روز .......... تا تولد( آخرین شب سال 90 )

1390/12/29 23:49
نویسنده : سوسن
775 بازدید
اشتراک گذاری

تمام بارداری م نگران این موضوع بودم که نکنه دخملم اسفند به دنیا بیاد من و شوشو دلمون میخواست

سال جدید رو با ورود نی نی آغاز کنیم بالاخره همین اتفاق هم افتاد و ما از این بابت خیلی خوشحالیم.

چند شبه بی خواب شدم نمیدونم بی خوابیم به خاطر قضیه ی بارداریه یا اینکه مربوط به احساسات و افکار

درهمم میشه. همزمان دو احساس متفاوت ترس و هیجان رو با هم تجربه میکنم از یه طرف هیجان زده ام

از اینکه بالاخره روز موعود نزدیکه و من میتونم دخترم رو تو آغوش بگیرم از طرف دیگه میترسم روز تولد

احساسات غبر از این رو داشته باشم میترسم باهاش احساس غریبگی کنم و نتونم ارتباط مطلوبی برقرار

کنم.

شایدخنده دار به نظر برسه ولی بعد از نه ماه بارداری و ارتباط تنگاتنگ من و دخترم هنوز باورم نمیشه که تا 2 روز دیگه

یه نی نی تو آغوش من میذارن و بهم میگن این دخترته و بعدش هم باید با خودم خوونه بیارمش. شوهری هم تو این

موضوع با من هم احساسه و مدام میگه باورم نمیشه .

با این تفاسیر فکر کنم یه مقدار زمان میبره تا با پاره ی تنمون ارتباط  تنگاتنگی برقرار کنیم.

هر چی به روز زایمان نزدیک تر میشیم ضربان قلبم تندتر میشه کاش میتونستم احساساتم رو کنترل کنم

و عادی باشم ولی واقعآ نمی تونم.

هنوز به خودم اعتماد پیدا نکردم که بتونم از پس مراقبتش به خوبی بربیام به همین خاطر دچار استرس

میشم و میترسم.

امروز با مشارکت شوهری همه ی لباساش رو شستیم و برای پس فردا همه چی رو آماده کردیم.

خاطره شیرینی که امروز دارم همینه که وقتی داشتم لباسای نی نی مون رو میشستیم 2 تایی با دیدن

لباساش ذوق زده میشدیم و قربون صدقه ش میرفتیم آخه لباساش خیلی کوچولو موچولوان.

مامان از پریشب پیشم اومده و از تنهایی درم اورده شوهری هم که از امروز دیگه تعطیل شد و سرکار

نرفت به همین خاطر امروز روز خوبی داشتم و از صبح یه ریز به انجام کارای ناتموم خونه مشغول شدم.

الان خیلی کمردرد دارم مامان و شوهری همه ش بهم غر میزدن که استراحت کنم و به خودم فشار نیارم

ولی من اونقدر در خودم انرژی احساس میکردم که حاضر نمیشدم دست بکشم ولی الان تازه دارم متوجه

میشم چقدر به خودم فشار اوردم.

دیگه انرژی ندارم سفره عید رو بچینم مجبورم فردا زودتر از خواب بیدار بشم و سفره رو بچینم و تزیین کنم.

در آخر سلامتی شوهری و دخملم رو در سال جدید از خدا خواستارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)