آترینا مسافر کوچولوی ما 45 روزه شد
من و شوهری اونقدر با آترینا خو گرفتیم و بهش عادت کردیم و تند تند دلمون براش تنگ میشه که باورمون
نمیشه این فرشته ی کوچولو فقط 45 روزه که با ماست.
من و شوهری تو بارداری م حس خوبی به آترینا داشتیم حس ششمون میگفت دختر خوب و آرومیه و باهاش
مشکلات زیادی رو نخواهیم داشت و واقعآ هم همین طور شد آترینا دختر صبور و آرومیه و این 45 روز بهترین
روزها همراه با آرامش و به دور از هر گونه تنش رو با اترینا پشت سر گذاشتیم . خاطرات این 45 روز در
ذهن من و شوهری به عنوان بهترین خاطرات زندگیمون نقش بست خاطراتی که هرگز فراموش نمیشن
خاطراتی که هر بار با یادآوریشون غرق در شادی و لذت میشیم.
چیزی که خیلی باعث تعجب ما میشه هوشیاری و هوش آتریناست آدم واقعآ تصورش این میشه که
انگار همه چی رو میفهمه و درک میکنه .
آترینا به خوبی فرق روز و شب رو میدونه در روز ساعاتی رو بیدار میمونه و بازی میکنه و شب رو کامل
میخوابه طوری که حتی دیگه برای شیر هم بیدار نمیشه و من مجبورم ساعت رو کوک کنم تا بیدار بشم و
بهش شر بدم. از شب یه سر میخوابه تا فردا ساعت 5 یا 6 . دیگه بعد از اون تا 11 شب بیدار میونه.
و دل درداش و کولیکش دقیقآ تو همین ساعات بود که خدا رو شکر بعد از 1 ماهیگیش خوب شد چون
دیگه یاد گرفته نفخش رو بیرون بده تا دیگه نه خودش اذیت بشه نه مامانش.
به قول ترنجی تا این پست رو نوشتم آترینا کلی نق زد چون از خواب بیدار شده و حسابی گرسنه شه
من و شوهری خدا رو به خاطر این هدیه ی آسمانی هزار بار شکر میکنیم و از خدا میخوایم روزهای
خوبی رو در کنار هم داشته باشیم.
این هم چند تا عکس از حالت های مختلف آترینا.
لبخند ژکوند .
مامان دورت بگرده تپل مپلی من
میگم مامان نمیخوای این دوربینت رو کنار بذاری خوابمون گرفت
مامان جون تو به عکس گرفتنت ادامه بده ما که گرفتیم خوابیدیم
مامان خانمی بدو بیا من گرسنمه صبرم سر اومده بدو بیا