به نام معبود بهار و عشق و دلبستگی
دخملم مامانی رو ببخش که به خاطر مشغله ی کاری زیاد دیر به دیر پستشو می نویسه. اما قول میدم از
این به بعد زود به زود خاطراتمون رو ثبت کنم.
دخترم:
روزی، پاک متولد می شویم و مسافتی را با نام زندگی طی می کنیم و روزی دیگر بدرود خواهیم گفت و جز
یک واژه، چیز دیگری از ما نخواهد ماند، "خاطره"
و چه زیبا سروده است مهدی اخوان ثالث:
" در گذرگاه زمان
خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد
عشقها می میرند
رنگها رنگ دگر می گیرند
و فقط خاطره هاست
که چه شیرین و چه تلخ
دست نخورده بجا می مانند".
هفته پیش مطب رفتم.... سونو دادم هفته سی و چهارم بودم و همه چی هم خدا رو شکر خوب بود
دخملک 2 کیلو و 800 گرم وزن داشت اضافه وزن خودم هم به 12 کیلو رسیده خدا کنه خیلی بالاتر نرم.
قراره این هفته مجددأ مراجعه کنم تا قلب دخملک چک بشه.
امروز که دارم این پست رو می نویسم سی و چهار هفته و چهار روزمه.
از این که به روزهای پایانی بارداری و دیدن فرشته کوچولوم نزدیک میشم خیلی سرمست و خوشحالم
فقط نگرانی م به خاطر ترس هاییه که با من همراهه..... ترس از عمل ... ترس از زایمان قبل از هفته ی
سی و هفتم... آخه من به خاطر خطر زایمان زود رس سرکلاژ شدم... ترس از مراقبت های دوران نوزادی
... با اینکه هروز تو اینترنت دنبال اطلاعات هستم و هیچ سوالی رو برای خودم بی جواب نذاشتم با این
حال نگرانم نتونم به خوبی از عهده ی مراقبتش بربیام. هر چند مامانم هم بهم کمک میکنه.
البته میدونم همه مادران باردار مثل من با این دغدغه ها و ترس ها مواجه ان و کاملأ طبیعیه.
از خدا می خوام یاریم کنه از پس وظایفم در مقابل دخملکم به خوبی بربیام و سربلند بشم. ایشالا.