آتریناآترینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

آترینا مسافر کوچولوی بهار

به نام معبود بهار و عشق و دلبستگی

1390/12/6 17:15
نویسنده : سوسن
482 بازدید
اشتراک گذاری

دخملم مامانی رو ببخش که به خاطر مشغله ی کاری زیاد دیر به دیر پستشو می نویسه. اما قول میدم از

این به بعد زود به زود خاطراتمون رو ثبت کنم.

دخترم:

روزی، پاک متولد می شویم و مسافتی را با نام زندگی طی می کنیم و روزی دیگر بدرود خواهیم گفت و جز

یک واژه، چیز دیگری از ما نخواهد ماند، "خاطره"

و چه زیبا سروده است مهدی اخوان ثالث:

" در گذرگاه زمان

خیمه شب بازی دهر

با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد

عشقها می میرند

رنگها رنگ دگر می گیرند

و فقط خاطره هاست

که چه شیرین و چه تلخ

دست نخورده بجا می مانند".

هفته پیش مطب رفتم.... سونو دادم هفته سی و چهارم بودم و همه چی هم خدا رو شکر خوب بود

دخملک 2 کیلو و 800 گرم وزن داشت اضافه وزن خودم هم به 12 کیلو رسیده خدا کنه خیلی بالاتر نرم.

قراره این هفته مجددأ مراجعه کنم تا قلب دخملک چک بشه.

امروز که دارم این پست رو می نویسم سی و چهار هفته و چهار روزمه.

از این که به روزهای پایانی بارداری و دیدن فرشته کوچولوم نزدیک میشم خیلی سرمست و خوشحالم

فقط نگرانی م به خاطر ترس هاییه که با من همراهه..... ترس از عمل ... ترس از زایمان قبل از هفته ی

سی و هفتم... آخه من به خاطر خطر زایمان زود رس سرکلاژ شدم... ترس از مراقبت های دوران نوزادی

... با اینکه هروز تو اینترنت دنبال اطلاعات هستم و هیچ سوالی رو برای خودم بی جواب نذاشتم با این

حال نگرانم نتونم به خوبی از عهده ی مراقبتش بربیام. هر چند مامانم  هم بهم کمک میکنه.

البته میدونم همه مادران باردار مثل من با این دغدغه ها و ترس ها مواجه ان و کاملأ طبیعیه.

از خدا می خوام یاریم کنه از پس وظایفم در مقابل دخملکم به خوبی بربیام و سربلند بشم. ایشالا.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

محمد
8 اسفند 90 11:35
شاد باشیدوسلامت
بي نشان
11 اسفند 90 10:15
سلام
اين احساسات و نگراني ها كه طبيعيه پس خودتو الكي مظطرب و ناراحت نكن وبه خوبي ها فكر كن به شوق ديدار فرزند خوش باش.
راستي چرا هيچ وقت از شوهرت نميگي؟اون چيكار ميكنه؟نكنه باهم مشكل دارين؟


سلام.
ممنون که به وبلاگم سر زدید. خودتون رو معرفی نکردید.
با همسرم خدا رو شکر مشکلی ندارم ولی به خاطر مشغله کاری زیاد خیلی نمی تونه کنارم باشه.
سعی ام بر اینه که ترسها و نگرانی ها رو از خودم دور کنم و فقط به لحظه تولد فرزندم فکر کنم
نسترن
12 اسفند 90 17:28
سلام.
این نگرانیها طبیعیه.من برای شما و نینیتون دعا میکنم.ایشالا همه چی خوب پیش میره....
دوس داشتین پیش منم بیایین.


سلام.
نسترن جون به وبلاگت سر زدم ولی مطالب برام باز نمیشه نمیدونم مشکلش چیه.
فقط میدونم شما هم تو راهی دارید منم برای هر دوی شما دعا میکنم. ایشالا به سلامتی فارغ بشید