تقدیم به روح سبز مسافر بهار
من مینویسم برای دلتنگی هایم، برای تنهایی هایم و برای خاطراتم.
این روزا خیلی احساس تنهایی میکنم مخصوصأ اینکه شوهری هم به خاطر مشغله ی کاری زیاد پایان
سال نمیتونه زمان زیادی کنارم باشه.
من هم برای سرگرمی و اینکه گدشت زمان رو کمتر حس کنم خودم رو با تدارکات عید و خرید سرگرم
میکنم و اینکه سعی میکنم کارای ناتمومم رو تا قبل از تولد دخملک انجام بدم.
دخملک این روزا خیلی ورجه وورجه میکنه بعضی وقتا همین طور پشت سر هم لگد میزنه و اصلأ هم
کوتاه نمیاد و ول کن قضیه نمیشه. مطمئنم بعد از زایمان دلم برای این شیطنت ها و لگد زدن ها خیلی
تنگ میشه دیگه عادت کردم حضور شیرین دخملم رو به این شکل احساس کنم.
از شیطنت هاش بیشتر موقعی خوشم میادو لذت میبرم که مشت کوچولوش رو اینقد بالا میاره که به
راحتی میتونم بگیرمشو لمسش کنم. با این کار خیلی هیجان زده میشم و قربون صدقه ش میرمو
میخندم. خلاصه کاری میکنه که خوش به حال مامان بشه و حسابی به مامان خوش بگذره.
بعضی وقتا که از حرکات دخترم خوشحال و هیجان زده ام دلم برای کسایی که نمیتونن این لحظات
شیرین رو تجربه کنن میگیره و اون لحظه برای همه شون دعا میکنم که خدا نظر لطفش رو شامل
حال اونها هم بکنه تا بتونن لذت شیرین مادر بودن رو درک کنن. الهی العامین.