آتریناآترینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

آترینا مسافر کوچولوی بهار

تقدیم به روح سبز مسافر بهار

1390/12/18 15:34
نویسنده : سوسن
485 بازدید
اشتراک گذاری

من مینویسم برای دلتنگی هایم، برای تنهایی هایم و برای خاطراتم.

این روزا خیلی احساس تنهایی میکنم مخصوصأ اینکه شوهری هم به خاطر مشغله ی کاری زیاد پایان 

سال نمیتونه زمان زیادی کنارم باشه.

من هم برای سرگرمی و اینکه گدشت زمان رو کمتر حس کنم خودم رو با تدارکات عید و خرید سرگرم

میکنم و اینکه سعی میکنم کارای ناتمومم رو تا قبل از تولد دخملک انجام بدم.

دخملک این روزا خیلی ورجه وورجه میکنه بعضی وقتا همین طور پشت سر هم لگد میزنه و اصلأ هم

کوتاه نمیاد و ول کن قضیه نمیشه. مطمئنم بعد از زایمان دلم برای این شیطنت ها و لگد زدن ها خیلی 

تنگ میشه دیگه عادت کردم حضور شیرین دخملم رو به این شکل احساس کنم.

از شیطنت هاش بیشتر موقعی خوشم میادو لذت میبرم که مشت کوچولوش رو اینقد بالا میاره که به

راحتی میتونم بگیرمشو لمسش کنم. با این کار خیلی هیجان زده میشم و قربون صدقه ش میرمو

میخندم. خلاصه کاری میکنه که خوش به حال مامان بشه و حسابی به مامان خوش بگذره.

بعضی وقتا که از حرکات دخترم خوشحال و هیجان زده ام دلم برای کسایی که نمیتونن این لحظات

شیرین رو تجربه کنن میگیره و اون لحظه برای همه شون دعا میکنم که خدا نظر لطفش رو شامل

حال اونها هم بکنه تا بتونن لذت شیرین مادر بودن رو درک کنن. الهی العامین.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

بابای ملیسا
18 اسفند 90 21:06
با سلام .وبلاگ ملیسا خانم به روز شد . لطف کنید و با تشریف فرمائی خودتون ، ملیسا ، دختر عزیز من رو خوشحال کنید و با گذاشتن یه یادگاری ، روزهای قشنگش رو قشنگتر و پر خاطره تر کنید . ممنونم از حضور شما
ریتا
19 اسفند 90 10:36
سلام سوسن جون. من آپو گرفتم البته 2 مدل داشت یکیش 51 تومن بود مال لاغری بود این یکی حدود 25 تومن بود دقیق یادم نیست این مال جمع شدن شکمه! البته مارکش زیاد مهم نیست برو داروخونه ببین چی داره بگیر. منم این مارک رو دکترم معرفی نکرد خودم گرفتم. از کی رو هم نمی دونم یه خورده که جای عملت بهتر شد تونستی شکم بند رو تحمل کنی ببند.
ریتا
19 اسفند 90 10:38
آره واقعا منم دلم تنگ میشه برای نی نی خیلی بهش عادت کردم. خیلی لگداشو دوست دارم. به نظرم عجیب ووروجک شده و باید برای اینکه بهتر شیطونی کنه حتما بیاد بیرون وگرنه جاش تنگه و بچم اذیت میشه
ترنجی
19 اسفند 90 21:37
سلام خوبی؟ پسرک من موقعی که توی شکمم بود خیلی آروم بود و فقط شبا ورجه وورجه میکرد الانم همین طوره روزها خوابه و شبها آروم بیداره و با اینکه من زیاد مشت شو توی شکمم حس نمیکردم الان خیلی با دستهاش کار یکنه و دستهاشو تکون میده
مامان پریسا
20 اسفند 90 7:38
سلام سوسن جون. آپم. بیای خوشحال میشم.
محمد
20 اسفند 90 10:42
امیدوارم همیشه سالم وشاد باشید.
مسافران آسمانی
20 اسفند 90 11:16
سلام مامانی...
خوشحالم که همشهری هستیم خوشحال میشم با ما در ارتباط باشید...
به ما سر بزنید منتظرتون هستیم و اگر اجازه میدید میخوام شما رو لینک کنم...


سلامممممممم.
منم خوشحال میشم باهاتون آشنا بشم.
ولی وبلاگتون برام باز نمیشه اگه میشه آدرس وبلاگتون رو برام بذارید
مامان علی خوشتیپ
20 اسفند 90 13:37
خیلی بااحساس نوشتی.
مامان راميلا
20 اسفند 90 14:25
با پايان سال شروع به خانه تكاني كردم، به خانه دل كه رسيدم محبتت را برداشتم ، نه غباري داشت و نه كهنه شده بود . مهرت جاودانه در دلم خواهد ماند . * سال نو مبارك *