سرگرم شدن با شیطنت های دخملک
مامانی یواش تر...... چه خبرته نکنه شکم مامان رو با کیسه بوکس اشتباه گرفتی عزیزم که اینطوری به باد
مشت و لگد گرفتیش.
مامان فدای مشت و لگدهای کوچولوت بشه عزیزم. دلم برای دیدنت و لمس کردنت یه ذره شده، نمیدونم
چرا اینقد روزا کش دار و طولانی شدن هر روز رو 10 مرتبه می شمورم هر چی می شمورم که تمومی
نداره فرشته کوچولو. مامان تو بارداری به معنای واقعی درک کرده که انتظار چقدر سخت و طاقت فرساست
ولی هروز برای اینکه تحمل این انتظار برام فابل تحمل تر بشه چشامو میبندمو کنارم خودم تو بیمارستان یا
وقتی میاریمت خونه تصور میکنم خلاصه حسابی کله قند تو دلم آب میشه.
خیلی دوست دارم بدونم که وقتی به دنیا میای اولین عکس العمل های من و بابات نسبت بهت چیه. اصلا
اون لحظه چه حسی داریم و چقدر هیجان داریم.
بابات رو میدونم که عاشق بچه هاس و در طول بارداری حسابی باهات خو گرفته و برای خودش خیال
پردازی کرده که وقتی به دنیا اومدی چه کارهایی برات انجام بده.
و حتی گاهی وقتا میگه سوسن خواب دخترمون رو دیدم و کلی هیجان زده س از اینکه تونست تو خواب
بغلت کنه و لمست کنه وقتی می پرسم خوب چه شکلی بود طبق معمول میگه چهره ش رو خوب
نتونستم ببینم. دخترم تعجب نکن ایشالا بیای بابا رو بیشتر میشناسی میدونه من بهش پیله میشم این
رو میگه که خودش رو خلاص کنه آخه از گفتن جزییات شدیدأ عاجزه.
فقط اینو بدون دلتنگتم و شیفته ی اینم که لحظه تولدت فرا برسه.
میبوسمت و دست خدای مهربونی که تو رو به من و بابا هدیه داد میسپارمت.